محل تبلیغات شما

بعضیا میرن قبرستون سر خاک داداششون. خیلی گریه می کنن! دلشون می شکنه. از حضرت آقا می خوان یه چیزی بهشون نشون بده تا آروم بشن. یکی دو شب بعدش پیش زن داداششون بودن که داشته سیسمونی بچه شو که قراره اسمشو بزارن حسین، نشون ایشون می داده و از لابلای لباسا یه مهر و تسبیح گذاشته بوده میفته رو زمین. اونم برمی داره میده به این بعضیا. بعد این بعضیا خیلی خوشحال میشن. 

مبارکتون باشه این هدیه ی عزیز و اما بعضیا دیگه میرن مشهد. دو سه روزی زیارت می کنن و میبینن اتفاق خاصی نیفتاد. تماس می گیرن با یه بنده خدایی. ایشون بهش میگه برو پیش حضرت آقای نخودکی، اگه حاجت روا باشی چندتا دونه گندم روی مقبره ی ایشون ظاهر میشه! این بنده خدا هم میره و 6 تا گندم پیدا میشه و برمی داره. بعد میاد زیارت حضرت جعفرآقا مجتهدی. میگه آقاجان یه نشونی بهم عنایت کنید. چندتا نبات میزاره روی مقبره ی ایشون تا متبرک بشه و یک شیشه ی آب معدنی کوچولو. یکساعت میشینه و دعا و زیارت می خونه. موقع برگشتن یه فرد ناشناس میاد جلو و میگه این جا که اومدی نمی دونی کجاست! و نمی دونی پیش چه آقای بزرگی اومدی! بعد براش ماجرای خودشو تعریف می کنه و میگه من چند سال نذر داشتم بمناسبت روز تولد آقا امام رضا هزار تومن بدم شیرینی و پخش کنم بین مردم توی خیابون. سال ها انجامش دادم تا یکسال که بالاخره تنبلی و فراموشیم گل کرد و البته بی پول هم شده بودم و شدم یه انسان واقعی ( مثل بابام آدم و مادرم حوا ) انسان فراموشکار و خطاکار! و من هم گفتم ولش کن. دیگه نذری نمیدم و داشتم توی خیابون راه می رفتم که دیدم پسر کوچیکم داره با یه آقایی پشت سرم صحبت می کنه. اون آقا بهش هزار تومن داد و گفت اینو بده به مامانت بگو شیرینی بخره پخش کنه. من یهو سرمو برگردوندم و دیدم یه آقایی با لباس بلند عربی و سفید رنگ داره با بچه م حرف می زنه. چیزی نگفتم تا این که دور شد. وقتی رفت پسرم اومد و پولو بهم داد و ماجرا رو گفت. من نمی دونستم کی بوده و گفتم حتما این عربای عراقی بودن که توی مشهد فراوونن. خلاصه رفتم شیرینی گرفتم و پخش کردم بین مردم. چند روز بعدش کتاب حضرت جعفرآقا به دستم رسید. کتاب رو که باز کردم دیدم اون آقا همینی هست که عکسش توی کتابه!!!!! حالا شما متوجه شدی کجا اومدی!

خلاصه بعد از زیارت حضرت آقا این بنده خدا میاد هتل محل اقامتش. کیفشو که باز می کنه می بینه یه مهر توی کیفشه بدون این که اطلاع داشته باشه از کجا اومده!

هیچی خلاصه اشک امونش نمیده و همین طور گریه می کرده تا این که آروم و قرار ازش گرفته میشه و بلند میشه میره حرم. همین که وارد حرم میشه نگاهش میفته به بالای ضریح و قامت دلربای آقا امام رضا رو زیارت می کنه.

ناز کردنتو قربون پسر جان!

شما زودتر از بقیه به مشهد می روید!

باباجان! نکنید این کارا رو!

ایمان ینی اون چه اتفاق نیفتاده رو با جون و دل باور کنی

یه ,آقا ,زیارت ,کنه ,میشه ,توی ,می کنه ,این که ,زیارت می ,تا این ,با یه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها